- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گویند سعدیا به چه بطال ماندهای سختی مبر که وجه کفافت معینست
2 این دست سلطنت که تو داری به ملک شعر پای ریاضتت به چه در قید دامنست؟
3 یکچند اگر مدیح کنی کامران شوی صاحب هنر که مال ندارد تغابنست
4 بیزر میسرت نشود کام دوستان چون کام دوستان ندهی کام دشمنست
5 آری مثل به کرکس مردارخور زدند سیمرغ را که قاف قناعت نشیمنست
6 از من نیاید آنکه به دهقان و کدخدای حاجت برم که فعل گدایان خرمنست
7 گر گوییم که سوزنی از سفلهای بخواه چون خارپشت بر بدنم موی، سوزنست
8 گفتی رضای دوست میسر شود به سیم این هم خلاف معرفت و رای روشنست
9 صد گنج شایگان به بهای جوی هنر منت بر آنکه میدهد و حیف بر منست
10 کز جور شاهدان بر منعم برند عجز من فارغم که شاهد من منعم منست