1 گویند هوای فصل آزار خوشست بوی گل و بانگ مرغ گلزار خوشست
2 ابریشم زیر ونالهٔ زار خوشست ای بیخبران اینهمه با یار خوشست
1 مشمر برد ملک آن پادشاه که وی را نباشد خردمند پیش
2 خردمند گو پادشاهش مباش که خود پاشاهست بر نفس خویش
1 شنیدم که وقتی گدازادهای نظر داشت با پادشازادهای
2 همیرفت و میپخت سودای خام خیالش فرو برده دندان به کام
1 بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت سیلاب محبتم ز دامن بگذشت
2 دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت
1 عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم یا گناهیست که اول من مسکین کردم
2 تو که از صورت حال دل ما بیخبری غم دل با تو نگویم که ندانی دردم