1 گویند که معشوق تو زشتست و سیاه گر زشت و سیاهست مرا نیست گناه
2 من عاشقم و دلم بر او گشته تباه عاشق نبود ز عیب معشوق آگاه
1 مرا بپرسید از رنج راه و شغل سفر بت من آن صنم ماهروی سیمین بر
2 نخست گفت که جانا ترا چه شد که چنین شکسته گونه ای و کار بر تو گشته غیر
1 ای فعل تو ستوده و گفتارهات راست دایم ترا بفضل و بآزادگی هواست
2 از کوشش تو شاه، بهر جای هیبتست وز بخشش تو میر بهر خانه یی نواست
1 حدیث نوشدن مه شنیده ای به خبر بکاخ در شو و ماه و ستارگان باز نگر
2 مرا ز نو شدن مه غرض مبارکی است چو ماه بینی بشتاب و روزگار مبر