1 زه! دانا را گویند، که داند گفت هیچ نادان را داننده نگوید: زه
2 سخن شیرین از زفت نیارد بر بز به بج بج بر، هرگز نشود فربه
1 ملکا، جشن مهرگان آمد جشن شاهان و خسروان آمد
2 خز به جای ملحم و خرگاه بدل باغ و بوستان آمد
1 تو ازفرغول باید دور باشی شوی دنبال کار و جان خراشی
1 اگر گل آرد بار آن رخان او، نه شگفت هر آینه چو همه میخورد گل آرد بار
2 به زلف کژ ولیکن به قد و قامت راست به تن درست ولیکن به چشمکان بیمار
1 هرکه نامخت ازگذشت روزگار نیز ناموزد ز هیچ آموزگار