1 زه! دانا را گویند، که داند گفت هیچ نادان را داننده نگوید: زه
2 سخن شیرین از زفت نیارد بر بز به بج بج بر، هرگز نشود فربه
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 گفت دینی را که: این دینار بود کین فراکن موش را پروار بود
1 با عاشقان نشین و همه عاشقی گزین با هر که نیست عاشق کم کن قرینیا
2 باشد گه وصال ببینند روی دوست تو نیز در میانهٔ ایشان ببینیا
1 به خیره برشمرد سیر خورده گرسنه را چنان که درد کسان بر دگر کسی خوارست
2 چو پوست روبه ببینی به خان واتگران بدان که: تهمت او دنبهٔ به سر کارست
1 هرکه نامخت ازگذشت روزگار نیز ناموزد ز هیچ آموزگار
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **