- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گویند که در شرع نبی باده حرام است در کیش من آن باده که بی دوست به جام است
2 کس روز وصال تو نداند که کدام است کآن روز همان صبح نگشته است که شام است
3 در بزم تمام است غم اریار نماند ور ماند و بیگانه رود عیش تمام است
4 تا مرغ دل آزاد نگردید ندانست کآرامی اگر هست در آن گوشه دام است
5 آن چشم که چون آهوی وحشی رمد از من ای غیر ندانم به چه افسون به تو رام است؟
6 در طره ی خود شیفته تر از همه دلها داند که دلی هست و نداند که کدام است؟!
7 از رحمت خاصش به من ای شیخ سخن گوی افسانه ی دوزخ پی تهدید عوام است
8 نه طاقت سنگ ستمت دارم ازین بیش نه قوت پرواز از آن گوشه ی بام است
9 گفتم که دلش ز آرزوی وصل تو بگداخت گفتا ز چه پس فکر (سحاب) این همه خام است؟