- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گویند که در قریه ی فین کآب و هوایش مستحسن اطباع و پسند سلق افتد
2 از صبح که خورشید بر آرد ز افق سر تا شام که خور باز به سمت افق افتد
3 هر لحظه شتابند سوی چشمه زنی چند کز پرتو روشان به صحاری تتق افتد
4 وز بیم قرقچی گه آمد شد ایشان غوغا و فغانی به تمام طرق افتد
5 بیچاره فقیری که فتد گیر قرقچی بیچاره تر آن کس که میان قرق افتد
6 بس صدمه مراین را که به سر می رسد از سنگ بس قید مر آن را که زپا بر عنق افتد