1 گویند کز تبی ملک الشرق درگذشت ای قهر زهردار الهی چنین کنی
2 مرگ از سر جوان جهانجوی تاج برد ای مرگ ناگهان تو تباهی چنین کنی
3 شاهی خدای راست که حکم این چنین کند او را بدو نمود که شاهی چنین کنی
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 ای دل به عشق بر تو که عشقت چه درخور است در سر شدی ندانمت ای دل چه در سر است
2 درد کهنت بود برآورد روزگار این درد تازه روی نگوئی چه نوبر است
1 زخم زمانه را در مرهم پدید نیست دارو بر آستانهٔ عالم پدید نیست
2 در زیر آبنوس شب و روز هیچ دل شمشادوار تازه و خرم پدید نیست
1 ای قول دل به رفیعالدرجات وز برائت به جهان داده برات
2 پنجم چار صفی از ملکان هشتم هفت تنی از طبقات
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به