1 نقش دویی بر آینه من نبستهاند رنگ دل است اینکه به روبم شکستهاند
2 آرام عاشقان رم پرواز دیگر است چون شعله رفتهاند ز خود تا نشستهاند
3 غافل مشو زحال خموشان که از حیا صد رنگ ناله در نگه عجز بستهاند
4 هوشیکه رنگ و بوی پرافشان این چمن آواز دلخراش جگرهای خستهاند
5 بیگانگی ز وضع نفس بال میزند این رشته را ز نغمهٔ الفت گسستهاند
6 ابنای روزگار برای گلوی هم خنجر شدن اگر نتوانند دستهاند
7 جمعی که دم زعالم توحید میزنند پیوستهاند با حق و از خود نرستهاند
8 آفاق نیست مرکز آرام هیچکس زبن خانهٔ کمان همه یک تیر جستهاند
9 غافل ز پاس آب رخ عجز ما مباش ما را به یاد طرف کلاهی شکستهاند
10 بیدل نجسته است گهر از طلسم آب نقدیست دل که در گره اشک بستهاند