1 طرهٔ شب را مطرّا کرده اند نور روی روز پیدا کرده اند
2 خوش در میخانه را بگشاده اند ساغری پر می به رندان داده اند
3 در نظر نقش خیالی بسته اند با خیال خویش خوش پیوسته اند
1 گر در این بحر آشنا یابی عین ما را به عین ما یابی
2 دردمندی اگر دوا جوئی درد می نوش تا شفا یابی
1 جان چو عودست و دل چو مجمر ما آتش نور عشق دلبر ما
2 آفتاب سپهر و جان جهان پرتوی دان ز رای انور ما
1 تا ز نور روی او گشته منور آفتاب نور چشم عالمست و خوب و درخور آفتاب
2 وصف او گوید به جان شاه ، فلک در نیمروز مدح او خواند روان در ملک خاور آفتاب