- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به هامون رسیدند چون ناگهان ره کوفه ازچشمشان شد نهان
2 زلب تشنگی آن دو تن ره شناس زدست اجل درکشیدند کاس
3 چو آن هردو را نامور مرده دید به چشمش سیه شد جهان سفید
4 به دل کرد اندیشه ی بی شمار چه چاره که بد امرپروردگار
5 رخ ارغوان دو فرزند دید زلب تشنگی زرد چو شنبلید
6 بنالید برداور هور و ماه که ای رهبر هرکه گم کرد راه
7 فرو مانده گان رابه فریاد رس که فریاد رس نیست غیر ازتو کس
8 تو مپسند گردیم یکسر هلاک زبی آبی اندر چنین گرم خاک
9 منه دردلم آرزوی حسین که بینم دگر باره روی حسین
10 فراوان چو آسیب و تیمار دید سبک راند و با کودکان ره برید
11 درآن دشت بی آب و آتش نهاد همی رفت لختی و لختی ستاد
12 که تا اندر آن بی کران شوره زار به چشم آمدش چشمه ی خوشگوار
13 خود و هر دو فرزند خوردند آب به رفتن گرفتند زان پس شتاب
14 به کوفه دراز گرد راه آمدند بد انجا که فرمود شاه آمدند