- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جوانی را زنی دادند چون ماه که عقل کس نبود از وصفش آگاه
2 جمالش آیة دلخستگان بود لبش جان داروی لب بستگان بود
3 قضا را آن عروس همچو مَه مُرد نبودش علّتی در درد زه مُرد
4 چو القصّه بخاکش کرد شویش بگِل بنهفت آن خورشید رویش
5 یکی شیشه گلابش بود آنگاه که شسته بود روزی پای آن ماه
6 بدان شیشه سر آن گورگل کرد ولی با اشک خونین معتدل کرد
7 چرا شد پای بند آن دلارام که باید شست دست از وی بناکام
8 چرا اندر عروسی شست پایش چو دست از وی بشستن بود رایش
9 چگویم از تو و از خود، دریغا دریغا از شد و آمد دریغا