- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 این سطرهای چین که ز پیری بروی ماست هر یک جدا جدا خط معزولی قواست
2 دل در جوانی از پی صد کام می دود پیری که هست موسم آرام کم بهاست
3 چشم دگر ز عینک گیرم بعاریت اکنون که وقت بستن دیده ز ماسواست
4 ضعفم بجا گذاشته از خرمن وجود کاهی که در برابر صد کوه غم بجاست
5 سامان ساز و برگ سراپا کجا بود در کلبه ام که موجه سیلاب بوریاست
6 کی می دهد رهم بر آن پادشاه حسن این بخت دون که پست تر از همت گداست
7 دستی که وانشد ز قناعت بنزد خلق انگشت او بیمن به از شهپر هماست
8 خون حیا بگردن اهل طلب بود قتل گدا بقصد قصاص حیا رواست
9 غم می خورم بجای غذا چون کنم کلیم اینست آن غذا که نه محتاج اشتهاست