- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هست در دریا یکی حیوان گرم نام بوقلمون و هفت اعضاش نرم
2 نرمی اعضای او چندان بود کو هر آن شکلی که خواهد آن بود
3 هر زمان شکلی دگر نیکو کند هرچه بیند خویش مثل او کند
4 چون شود حیوان بحری آشکار او بدان صورت درآید از کنار
5 چون همه چون خویش بینندش ز دور کی شوند از جنس خود هرگز نفور
6 او درآید لاجرم از گوشهٔ خویش را سازد از ایشان توشهٔ
7 چون طلسم او نگردد آشکار او بدین حیلت کند دایم شکار
8 گر دلت آگاه معنی آمدست کار دینت ترک دنیا آمدست