- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از تو جز درد دل و خون جگر حاصل نیست چه کنم جان؟ چو جزین هیچ دگر حاصل نیست
2 بر نبندد ز میان تو کمر طرفی، از آنک در میان خود بجز از طرف کمر حاصل نیست
3 ذوق باشد دهنم را که کد یاد لبت ورچه ذوق شکر از نام شکر حاصل نیست
4 گفتی اندر مه و خورشید نگاهی می کن گر ز رخسار منت حظّ نظر حاصل نیست
5 گر چه این هر دو دوجسمیست بغایت روشن آن غرض کز تو بود از مه و خور حاصل نیست
6 دل ز زلف تو طلب کردم و بر خود پیچید گو:مکن شرم، بگو نیست اگر حاصل نیست
7 بجز از درد سر ار با تو بسی خواهم گفت هیچ مقصود من ای جان پدر حاصل نیست
8 گفتمت بوسی از آن لعل وز من جانی نقد این توقّف ز چه رویست؟ مگر حاصل نیست؟
9 بر گرفتم طمع از تو که مرا هیچ طمع بی زر از تو نشود حاصل وزر حاصل نیست