1 یک دل آسوده در این باغ نیست لالهای نبود که او را داغ نیست
2 قتل تیهو بس که کار طغرل است صلصل و دراج صید زاغ نیست
1 ای ز موج طلعتت نظاره در گردابها حیرت آیینه باشد شوخی سیمابها!
2 احتیاجی نیست در کویش به شمع دل مرا شمع را نوری نباشد در شب مهتابها
1 نباشد التفاتی با من اکنون تیغ قاتل را که سازد ناخدا در موج خونم مطلب دل را!
2 به یاد حسرت لعلش من از خود میروم هردم که میبندد به دوش ناله من بار محمل را
1 حیات طغرل از عشق حبیب است جفای طغرل از دست رقیب است
2 بود طغرل اسیر زلف جانان به طغرل هرچه آید یا نصیب است