-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 حسرتی در دل نماند از بسکه ما واسوختیم یک دماغی داشتیم آن هم به سودا سوختیم
2 کس درین محفل زباندان گداز دل نبود چون سپند از خجلت عرض تمنا سوختیم
3 نشئهٔ تحقیق ما را شعلهٔ جوالهکرد گرد خودگشتیم چندانیکه خود را سوختیم
4 حال هم وهم است از مستقبل اینجا دم مزن آتش ما شد بلند امروز و فردا سوختیم
5 در چراغان وفا تأثیر شوق دیگر است خواب درچشم تماشا سوخت تا ما سوختیم
6 یک قدم وحشت ادا شد گرمی جولان شوق همچو برق از جادهٔ نقش کف پا سوختیم
7 اضطراب شعله ی ما داغ افسردن نداشت چون نفس از خواهش آرام دلها سوختیم
8 در دیار ما جو شمع از بسکه قحط درد بود تا شود یک داغ پیدا جمله اعضا سوختیم
9 از نشان و نام ما بگذرکه ما بیحاصلان دفتر خود یک قلم در بال عنقا سوختیم
10 صرفهٔ ما نیست بیدل خدمت دیر و حرم شمع خود در هرکجا بردیم خود را سوختیم