هیچ‌گه بر حال من رحمی نمی‌آید از فضولی بغدادی غزل 40

فضولی بغدادی

آثار فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

هیچ‌گه بر حال من رحمی نمی‌آید ترا

1 هیچ‌گه بر حال من رحمی نمی‌آید ترا می‌کشی ما را مگر عاشق نمی‌باید ترا

2 می‌شود آتش ز باد افزون چه باشد گر مدام حسن روز افزون ز آه من بیفزاید ترا

3 گر ز من در خاطر پاکیزه داری اضطراب من شوم آواره تا خاطر بیاساید ترا

4 چرخ می‌داند که در من تاب دیدار تو نیست زین سبب هرگز نمی‌خواهد که بنماید ترا

5 بسته خود را به آن شاخ گل ای دل غنچه‌وار تا نکردی دور ازو آن به که نگشاید ترا

6 در جفا و در وفا ای مه نداری اختیار نشئهٔ حُسن است حاکم تا چه فرماید ترا

7 می‌نهی سر بر ره آن مه فضولی دم به دم زین شرف شاید که سر بر آسمان ساید ترا

عکس نوشته
کامنت
comment