گریزی نیست از کوی تو ای دوست از غبار همدانی غزل 11

غبار همدانی

غبار همدانی

غبار همدانی

گریزی نیست از کوی تو ای دوست

1 گریزی نیست از کوی تو ای دوست چسان برگردم از کوی تو ای دوست

2 مرا در حلقۀ زلف تو افکند فریب چشم جادوی تو ای دوست

3 فشاندی زلف مشکین را و پُر شد مشام جانم از بوی تو ای دوست

4 بکن چندان که خواهی جور بر من نمیرنجم من از خوی تو ای دوست

5 غبار از هر دوعالم چشم پوشید نمی بیند بجز روی تو ای دوست

عکس نوشته
کامنت
comment