هست اندر از جلال الدین محمد مولوی غزل 2869

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

هست اندر غم تو دلشده دانشمندی

1 هست اندر غم تو دلشده دانشمندی همچو نقره‌ست در آتشکده دانشمندی

2 بر امید کرم و رحمت بخشایش تو از ره دور به سر آمده دانشمندی

3 هست ز اوباش خیالات تو اندر ره عشق خسته و شیفته و ره زده دانشمندی

4 چه زیان دارد خوبی تو را دوست اگر قوت یابد ز چنین مایده دانشمندی

5 با چنین جام جنونی که تو گردان کردی کی بماند به سر قاعده دانشمندی

6 کی روا دارد انصاف و جوانمردی تو که به غم کشته شود بیهده دانشمندی

7 کی روا دارد خورشید حق گرمی بخش که فسرده شود از مجمده دانشمندی

8 جانب مدرسه عشق کشیدش لطفت تا ز درس تو برد فایده دانشمندی

9 نحس تربیع عناصر بگرفتش رحمی تا منور شود از منقده دانشمندی

10 بس سخن دارد وز بیم ملال دل تو لب ببسته‌ست در این معبده دانشمندی

عکس نوشته
کامنت
comment