شراری را نماند جا در از اسیر شهرستانی غزل 686

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

شراری را نماند جا در آتش

1 شراری را نماند جا در آتش نشیند تا دلم تنها در آتش

2 نظرگاه دل دیوانه ماست توان کردن تماشاها در آتش

3 سر و کار دلم با اشک و آه است چه گویم یا در آبم یا در آتش

4 سر هر موی من پروانه ای بود اگر می سوختم رسوا در آتش

5 نبود از خویت آتش هم خبردار که رفتم گرم کردم جا در آتش

6 زدی یک صبحدم آتش به گلها شکفت از آه من گلها در آتش

7 ز آهم می دمد آتش ز دریا ز اشکم می تپد دریا در آتش

8 ز مضمون خطش کس با خبر نیست بود روشن سواد ما در آتش

9 اسیر از یاد ساقی شعله مانند گرفتم گردن مینا در آتش

عکس نوشته
کامنت
comment