در دیار ما زمین مشت غباری از اسیر شهرستانی غزل 366

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

در دیار ما زمین مشت غباری هم نداشت

1 در دیار ما زمین مشت غباری هم نداشت آسمان از تنگدستی ها مداری هم نداشت

2 حیرتی دارم که چون از دیده دریا فتاد موج اشک ما که امید کناری هم نداشت

3 درقفس بر روی بلبل از چمن درها گشود گرچه از بستان گمان وصل خاری هم نداشت

4 در ره قاتل بیفشاندیم جان تازه ای خاک ما از پستی طالع غباری هم نداشت

5 خنده باز از دور باش لعل او خون می گریست گل به دامان تبسم غنچه واری هم نداشت

عکس نوشته
کامنت
comment