- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بر سر پیمانه غم هرگز این صحبت نبود بود غم هم پیش ازین، اما به این لذت نبود
2 گرچه دامانش گرفتم، شکوهام ناگفته ماند آفتاب طالعم را فرصت رجعت نبود
3 سنگ چون ریگ روان میآید از دنبال او عاشق دیوانه هرجا بود، بی دهشت نبود
4 آنقدر شغل گریبان پارهکردن داشتم کز پی بر سر زدن، شب دست را فرصت نبود
5 کوهکن بر سنگ خارا نقش شیرین میکشید عشق بود آن روز اما اینقدر غیرت نبود
6 دور مجلس بارها گشتم چو ساغر دیده باز هیچکس جز شیشه می قابل صحبت نبود
7 راست گر پرسی، شفا هم هست محتاج شفا امتحان کردم، چه بیماری که در صحّت نبود