- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هرگز گلی شکفته نشد از نسیم خویش گاهی توجهی به غلام قدیم خویش
2 نشناسدم کسی که ندارم قرینه ای عنقا نهفته ماند ز مثل عدیم خویش
3 درهم تر از حساب تو کاری است چون کنم با تیره تر دلی ز دماغ سقیم خویش
4 من موشکافم او گر هم بر گره زند درمانده ام به بازی بخت ندیم خویش
5 محجوبم از تقید خود مستیی کجاست کایم برون ز خرقه پرهیز و بیم خویش
6 گر پا کشم سرم به خرابات می رود امیدوارم از روش مستقیم خویش
7 دل را به کوی عشق به تکلیف خوانده اند هرجا برم رود به مقام قدیم خویش
8 گر بر فراز مسند شاهی نشسته ام بیرون نمی نهم قدمی از گلیم خویش
9 مستی بگو بریز «نظیری » که رفت نیست؟ ظاهر مکن سلامت طبع سلیم خویش