دوش در کویی عجب بی لطفیی از وحشی بافقی غزل 145

وحشی بافقی

آثار وحشی بافقی

وحشی بافقی

دوش در کویی عجب بی لطفیی در کار بود

1 دوش در کویی عجب بی لطفیی در کار بود تیغ در دست تغافل سخت بی زنهار بود

2 رفتن و ناآمدن سهل است با خود خوش کنیم دیده را نادیده کرد و رفت این آزار بود

3 رسم این می‌باشد ای دیر آشنای زود سر آنهمه لاف وفا آخر همین مقدار بود

4 یاری ظاهر چه کار آید خوش آن یاری که او هم به ظاهر یار بود و هم به باطن یار بود

5 بر نیاوردن مروت بود خود انصاف بود آرزوی خاطری گردور یک دم دار بود

6 کرد وحشی شکوهٔ بی التفاتی برطرف درد سر می‌شد و گرنه درد دل بسیار بود

عکس نوشته
کامنت
comment