- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هست می گویند خالی آن غدار آل را چشم کی برداشتم ز ابرو که بینم خال را
2 چشم بگشادی ندیدم مرغ دل را جای خود غالبا شد صید آن شبها ز مشکین بال را
3 ای بهر نوک مژه برده دلی در خواب او جمع کن یک لحظه دلهای پریشان حال را
4 هفته شد دیدن آن مه نشد روزی مرا آه اگر زین گونه در غم بگذرانم سال را
5 گفتمش با قد خم زان خال دور افتاده ام گفت با کی نیست گر نقطه نباشد دال را
6 با تو خوش حالیم در دشت جنون ای دود آه کم مفرما از سر ما سایه اقبال را
7 می جهد چشم فضولی وین ز موج اشک نیست می جهد چشم فضولی وین ز موج اشک نیست