1 از وحی سخن نیست، دگر کیست که چون تو در فتح معارف زده بر لوح قلم را
2 زین بیع و شرائی که تو کردی چه بجا بود گر در حق تو بیع نمودند سلم را
3 افسوس که استاد دوم نیست که بیند سر گشته تر از چرخ نهم، عقل دهم را
1 ای خون فشرده در دل یاقوتت از رقم تیر فلک چو قوس ز رشک شده است خم
2 این بارهاست کز پی یک نامه سیاه آدم روانه گشت، نه لا بود و نه نعم
1 گوش باید کرد ازین سرگشته اندوهگین شمه ای از صنعت خلاق گیتی آفرین
2 چند تن روزی ز همزادان ز جام عیش مست بهر گشت گلستان گشتیم با هم همقرین
1 سوگند به خالی ز رخت گشته پدید سوگند به خطی که به گردش بدمید
2 سوگند به آن قامت چون سرو چمن کاندر هوسش عمر به پایان برسید