1 نیست آئین وفا در شهر ما من بر آنم خود که در عالم نماند
2 غمگسار از من بسی غمگین تر است در جهان گوئی دلی خرم نماند
1 بفراخت رایت حق، برتافت روی باطل الب ارسلان ثانی، شاه ارسلان طغرل
2 پر خار قهر بادا، چشم بدان که الحق ملکی است بس برونق، شاهی است سخت عادل
1 چیست از احسان که خورشید کرم با من نکرد هرچه از احسان تو نامش دانی او، احسن نکرد
2 از نشیب چاه آزم بر سپهر ماه برد رستم توران گشای این لطف، با بیژن نکرد
1 پای دار، ای کوی گردون زخم چوگان در رسید هم نبردان را خبر کن، مرد میدان در رسید
2 عشق را گو، دیده مفرش دار، چون دلبر نشست جسم را گو، دست درکش گیر، چون جان در رسید