جز سر زلف تو دل را سر و سامانی نیست از عارف قزوینی

عارف قزوینی

عارف قزوینی

عارف قزوینی

جز سر زلف تو دل را سر و سامانی نیست

1 جز سر زلف تو دل را سر و سامانی نیست سر شب تا سحرش غیر پریشانی نیست

2 تا بویرانه دل جغد غمش مأوا کرد چون دلم در همه جا کلبه ویرانی نیست

3 با طبیب من رنجور بگوئید که درد درد عشق است ورا چاره و درمانی نیست

4 دلم از طره بیفتاد بچاه زنخش راه جز چاه مگر در خور زندانی نیست

5 تو بدین حسن اگر جانب بازار آئی هیچکس مشتری یوسف کنعانی نیست

6 خرقه زهد بسوزان و مجرد میباش جامه ای هیچ به از جامه عریانی نیست

7 عارفا عمر به بیهوده تلف شد من بعد چه خوری غصه که سودی ز پشیمانی نیست

عکس نوشته