از دل مردم عالم خبری نیست از اسیر شهرستانی غزل 35

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

از دل مردم عالم خبری نیست مرا

1 از دل مردم عالم خبری نیست مرا چه کنم غیر وفا نامه بری نیست مرا

2 چشم و دل وقف تماشای دگر ساخته ام گریه شامی و آه سحری نیست مرا

3 همچو آیینه همین از دگران می گویم می توان دید که از خود خبری نیست مرا

4 سر پرواز دل خسته سلامت باشد نشوی ایمن اگر بال و پری نیست مرا

5 می کنم کام دل از لذت حسرت شیرین این ثمر بس که امید ثمری نیست مرا

6 دلم از گنج روان کشور آبادان است دست اگر سوخته داغ زری نیست مرا

7 بیکسی نام ز تنهایی من دارد اسیر گر به عالم پدری یا پسری نیست مرا

عکس نوشته
کامنت
comment