نیست از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 2468

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

نیست به جز دوام جان ز اهل دلان روایتی

1 نیست به جز دوام جان ز اهل دلان روایتی راحت‌های عشق غایتی

2 شکر شنیدم از همه تا چه خوشند این رمه هان مپذیر دمدمه ز آنک کند شکایتی

3 عشق مه است جمله رو ماه حسد برد بدو جز که ندای ابشروا این است ورا قرائتی

4 هر سحری حلاوتی هر طرفی طراوتی هر قدمی عجایبی هر نفسی عنایتی

5 خوبی جان چو شد ز حد و آن مدد است بر مدد هست برای چشم بد نیک بلا حمایتی

6 پشت فلک ز جست و جو گشته چو عاشقان دوتو ز آنک جمال حسن هو نادره است و آیتی

7 پرتو روی عشق دان آنک به هر سحرگهان شمس کشید نیزه‌ای صبح فراشت رایتی

8 عشق چو رهنمون کند روح در او سکون کند سر ز فلک برون کند گوید خوش ولایتی

9 ایزد گفت عشق را گر نبدی جمال تو آینه وجود را کی کنمی رعایتی

10 گر چه که میوه آخر است ور چه درخت اول است میوه ز روی مرتبت داشت بر او بدایتی

11 چند بود بیان تو بیش مگو به جان تو هست دل از زبان تو در غم و در نکایتی

12 خلوتیان گریخته نقل سکوت ریخته ز آنک سکوت مست را هست قوی وقایتی

13 گر چه نوای بلبلان هست دوای بی‌دلان خامش تا دهد تو را عشق جز این جرایتی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر