1 در آن دیار که هجران بود حیات نباشد اساس زندگی خضر را ثبات نباشد
2 منادی است ز هجران که هر که بندی شد ز بند خانه ما دیگرش نجات نباشد
3 مبین به ظاهر بیلطفیش که هست بتان را تغافلی که کم از هیچ التفات نباشد
4 متاعهای وفا هست در دکانچهٔ عشقم که در سراسر بازار کاینات نباشد
5 به مذهب که عمل میکنی و کیش که داری که گفته است که حسن ترا ، زکات نباشد
6 بساط دوری و شطرنج غایبانه به خوبان به خود فرو شده وحشی عجب که مات نباشد