1 در عشق توام امید بهروزی نیست وز عهد شب وصال تو روزی نیست
2 از آتش تو دلم چرا میسوزد چون هیچ تو را عادت دلسوزی نیست
1 از زین دین عراق و خراسان مزین است این را دلیل ظاهر و حجت مبرهن است
2 حاجت نیایدش به دلیلی و حاجتی کاقبال او شناخته چون روز روشن است
1 روی آن تُرک جهان آرای ماه روشن است زلف او در تیره شب بر ماه روشن جوشن است
2 تاکه او را جوشن است از تیره شب بر طرف ماه راز من در عشق او پیدا چو روز روشن است
1 همیشه باد بقا و سلامت بُت ما که از وصالش ما را سلامت است و بقا
2 بتی که عارض او هست چون گل سوری کشیده بر گل سوریاش عنبر سارا