1 هیچ شادی نیست اندر این جهان برتر از دیدار روی دوستان
2 هیچ تلخی نیست بر دل تلخ تر از فراق دوستان پر هنر
1 یک به یک از در درآمد آن نگار آن غراشیده ز من، رفته به جنگ
1 جهانا! چه بینی تو از بچگان که گه مادری، گاه مادندرا؟
2 نه پاذیر باید تو را نه ستون نه دیوار خشت و نه زآهن درا
1 آفریده مردمان مر رنج را بیش کرده جان رنج آهنج را
1 هرکه نامخت ازگذشت روزگار نیز ناموزد ز هیچ آموزگار