هست امیدِ قوتی بختِ ضعیف‌حال از وحشی بافقی غزل 15

وحشی بافقی

آثار وحشی بافقی

وحشی بافقی

هست امیدِ قوتی بختِ ضعیف‌حال را

1 هست امیدِ قوتی بختِ ضعیف‌حال را مژدهٔ یک خرام ده منتظرِ وصال را

2 گوشهٔ ناامیدی‌ام داد ز صد بلا امان هست قفس حصارِ جان مرغِ شکسته بال را

3 رشحهٔ وصل کو کز او گردِ امید نم کشد وز نمِ آن برآورم رخنهٔ انفصال را

4 نیم‌شبان نشسته جان بر درِ خلوتِ دلم منتظرِ صدای پا مهدکشِ خیال را

5 من که به وصل تشنه‌ام خضر چه آبم آورد؟ رفعِ عطش نمی‌شود تشنهٔ این زلال را

6 دل ز فریبِ حسنِ او بزمِ فسوس و اندر او انجمنی به هر طرف آرزوی محال را

7 وحشیِ محو مانده را قوّتِ شکرِ وصل کو حیرتِ دیده گو بگو عذرِ زبانِ لال را

عکس نوشته
کامنت
comment