- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هست اعضا چو شهر و پیشهوران عقل دستور و دل در او سلطان
2 خشم شحنه است و آرزو عامل این یکی ظالم آن دگر جاهل
3 عامل ار هیچ شرط بگذارد خرد او را به شحنه بسپارد
4 شحنهگر هیچ گون سگالد بد این موّکل برو بود ز خرد
5 نفس سلطان اگر بود عادل با تن و عقل و جان شود بیدل
6 ترجمان دل است نطق و زبان مر زبان تنست سود و زیان
7 ترجمان چون ز روی دور زمان پشت یابد ز قوّت سلطان
8 گر بیابند ازینکه گفتم بهر خوش بود پادشا و خرّم شهر
9 ور همه طالبان کام شوند مالک ملک ناتمام شوند
10 گرنه در امر عقل و دل باشند همه هم خوار و هم خجل باشند
11 عقل و دل را اگر مطیع شوند در حضیض فنا رفیع شوند