-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 پس آنگه ساز و ترتیب سفر کن بکلی خویش را از خود بدر کن
2 تو اصل کار خود را نیستی دان که از هستی نیابی ذوق ایمان
3 بساز از جان تو ساز اربعینت که تا ایزد بود یار و معینت
4 برآور اربعین ثانی ای یار تهی از خود شو و فارغ از اغیار
5 بفکر اندر شده مستغرق وقت بری گشته ز شکر و کبر و ازمقت
6 بذکر اندر زبان با دل موافق بدار ای جان که تا باشی توصادق
7 مکن ذکری به جز تهلیل جانا که تهلیست بهتر ذکر دانا
8 دل خود را بجد و جهد میجوی که تا گاهیت بنماید ترا روی
9 اگر روی دل خود بازیابی تمامت برگ خود را ساز یابی
10 مگردان قوت خود کمتر ز پنجاه مباش ایمن ز نقش خویش در راه
11 بقدر طاقت خود خواب کن دور ز بیخوابی مشو یکباره رنجور
12 شب هر جمعهٔ بیدار میباش بجان و دل تو اندر کار میباش
13 چنان میکوب این در را بحرمت که بگشایند و بخشایند جرمت
14 بدین سان اربعینی چون برآری بدان در ره ز معنی برقراری