- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بعد مرگم شامنومیدی سحرآورده است خاکگردیدن غباری در نظر آورده است
2 در محبت آرزوی بستر و بالینکراست چشم عاشق جای مژگان نیشترآورده است
3 طاقتیکو تا توانگشتن حریف بار درد کوه هم تا ناله برداردکمر آورده است
4 کشتی چشممکه حیرت بادبان شوق اوست تا به خود جنبد محیطی ازگهرآورده است
5 زین قلمرو چون سحرپیش از دمیدن رفتهایم اینقدرها هم نفس از ما خبرآورده است
6 جوش دردیکوکه مژگان هم نمیپیداکند کوشش ما قطره خونی تا جگرآورده است
7 صد چمن عشرت به فتراک تپیدن بستهایم حلقهٔ دامکه ما را در نظر آورده است
8 ابتدا و انتها در سوختن گم کردهایم هرچه دارد شمع از هستی به سر آورده است
9 ششجهت یکصید تسلیمدل بیآرزوست ضبط آغوشم جهانی را برآورده است
10 شور اشکم بیدل از طرزکلامش آرمید بهر این طفلان لبشگویی شکر آورده است