-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بعد از آن آمد کسی کز مرحمت دختر سلطان ما میخواندت
2 دختر شاهت همیخواند بیا تا سرش شویی کنون ای پارسا
3 جز تو دلاکی نمیخواهد دلش که بمالد یا بشوید با گلش
4 گفت رو رو دست من بیکار شد وین نصوح تو کنون بیمار شد
5 رو کسی دیگر بجو اشتاب و تفت که مرا والله دست از کار رفت
6 با دل خود گفت کز حد رفت جرم از دل من کی رود آن ترس و گرم
7 من بمردم یک ره و باز آمدم من چشیدم تلخی مرگ و عدم
8 توبهای کردم حقیقت با خدا نشکنم تا جان شدن از تن جدا
9 بعد آن محنت کرا بار دگر پا رود سوی خطر الا که خر