1 رخ زرد کرد آن رخ رنگریز که بالاش سروست و رخ آفتاب
2 بشستش پس از رنگ آب دو چشم که شست آب هجران از آن هر دو خواب
3 بلی هر چه رنگش کند رنگ ریز از آن پس بشوید مر او را به آب
1 شهریارا خدای یار تو باد شهریاری همیشه کار تو باد
2 شاه مسعودی و سعود فلک از فلک پیش تو نثار تو باد
1 سزد که باش شاها ز ملک خرم و شاد که ملک تو در شادی و خرمی بگشاد
2 خدای دادت ملک و خدای عزوجل نگاه دارد ملک تو همچنان که بداد
1 به نو بهاران غواص گشت ابر هوا که می برآرد ناسفته لؤلؤ از دریا
2 به لؤلؤ ابر بیاراست روی صحرا را مگر نشاط کند شهریار زی صحرا