-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مرد زان گفتن پیشمان شد چنان کز عوانی ساعت مردن عوان
2 گفت خصم جان جان چون آمدم بر سر جان من لگدها چون زدم
3 چون قضا آید فرو پوشد بصر تا نداند عقل ما پا را ز سر
4 چون قضا بگذشت خود را میخورد پرده بدریده گریبان میدرد
5 مرد گفت ای زن پیشمان میشوم گر بدم کافر مسلمان میشوم
6 من گنهکار توم رحمی بکن بر مکن یکبارگیم از بیخ و بن
7 کافر پیر ار پشیمان میشود چونک عذر آرد مسلمان میشود
8 حضرت پر رحمتست و پر کرم عاشق او هم وجود و هم عدم
9 کفر و ایمان عاشق آن کبریا مس و نقره بندهٔ آن کیمیا