مرد از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) مثنوی معنوی 120

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

مرد زان گفتن پیشمان شد چنان

1 مرد زان گفتن پیشمان شد چنان کز عوانی ساعت مردن عوان

2 گفت خصم جان جان چون آمدم بر سر جان من لگدها چون زدم

3 چون قضا آید فرو پوشد بصر تا نداند عقل ما پا را ز سر

4 چون قضا بگذشت خود را می‌خورد پرده بدریده گریبان می‌درد

5 مرد گفت ای زن پیشمان می‌شوم گر بدم کافر مسلمان می‌شوم

6 من گنه‌کار توم رحمی بکن بر مکن یکبارگیم از بیخ و بن

7 کافر پیر ار پشیمان می‌شود چونک عذر آرد مسلمان می‌شود

8 حضرت پر رحمتست و پر کرم عاشق او هم وجود و هم عدم

9 کفر و ایمان عاشق آن کبریا مس و نقره بندهٔ آن کیمیا

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر