زخمی، که بر دل آید ، مرهم از اوحدی مراغه‌ای غزل 28

اوحدی مراغه‌ای

آثار اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

زخمی، که بر دل آید ، مرهم نباشد او را

1 زخمی، که بر دل آید ، مرهم نباشد او را خامی که دل ندارد این غم نباشد او را

2 گفتی که: دل بدوده، من جان همی فرستم زیرا که با چنان رخ دل کم نباشد او را

3 عیسی مریم از تو گر باز گردد این دم این مرده زنده کردن دردم نباشد او را

4 گویند: ازو طلب دار آیین مهربانی نه نه، طلب ندارم، دانم نباشد او را

5 از پیش هیچ خوبی هرگز وفا نجستم زیرا وفا و خوبی باهم نباشد او را

6 از چشم من خجل شد ابر بهار صد پی او گر چه بربگرید، این نم نباشد او را

7 این گریه کاوحدی کرد از درد دوری او گر بعد ازین بمیرد ماتم نباشد او را

عکس نوشته
کامنت
comment