1 زبان فرسوده نقدی را که شد پا بسته سودایش قیامت دارد امروزی که در یادست فردایش
2 محیطعشقبرمحرومیآنقطرهمیگرید که دهر از تنگ چشمی در صدف وامیکند جایش
3 درین گلشن نه تنها بلبلست از خانه بر دوشان که عنقا هم غم بیآشیانیکرد عنقایش
4 اگرکام امیدی بر نگرداند می هستی توان پیمانه پرکرد از شکست رنگ مینایش
5 حضور آفتاب از سایهگرد عجز میچیند زپستی تا برون آیی نگاهیکن به بالایش
6 فزودنها نقاب وحشت است اجزای امکان را نیابی جز شرر سنگیکه بشکافی معمایش
7 برون از عرض نقصانم کمالش عالمی دارد نمودم قطرهواری موج سر دادم به دریایش
8 زیارتگاه احوال شهید کیست این گلشن که در خون میتپد نظاره از رنگ تماشایش
9 به زندان داشت عمری جرأت جولان غبارم را به دامن پاکشیدن داد آخر سر به صحرایش
10 ترحمکن برآن بیدلکه از افسون نومیدی به مطلب میفشاند دست و برخود میرسد پایش
دیدگاهها **