عیش از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 2454

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

عیش جهان پیسه بود گاه خوشی گاه بدی

1 عیش جهان پیسه بود گاه خوشی گاه بدی عاشق او شو که دهد ملکت عیش ابدی

2 چونک سپید است و سیه روز و شب عمر همه عمر دگر جو که بود ساده چو نور صمدی

3 ای تو فرورفته به خود گاه از آن گور و لحد غافل از این لحظه که تو در لحد بود خودی

4 دیدن روزی ده تو رزق حلال است تو را گرم به دکان چه روی در پی رزق عددی

5 نادره طوطی که تویی کان شکر باطن تو نادره بلبل که تویی گلشنی و لعل خدی

6 لیلی و مجنون عجب هر دو به یک پوست درون آینه هر دو تویی لیک درون نمدی

7 عالم جان بحر صفا صورت و قالب کف او بحر صفا را بنگر چنگ در این کف چه زدی

8 هیچ قراری نبود بر سر دریا کف را ز آنک قرارش ندهد جنبش موج مددی

9 ز آنک کف از خشک بود لایق دریا نبود نیک به نیکی رود و بد برود سوی بدی

10 کف همگی آب شود یا به کناری برود ز آنک دورنگی نبود در دل بحر احدی

11 موج برآید ز خود و در خود نظاره کند سجده کنان کای خود من آه چه بیرون ز حدی

12 جمله جان‌هاست یکی وین همه عکس ملکی دیده احول بگشا خوش نگر ار باخردی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر