-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای جهان آب و گل تا من تو را بشناختم صد هزاران محنت و رنج و بلا بشناختم
2 تو چراگاه خرانی نی مقام عیسیی این چراگاه خران را من چرا بشناختم
3 آب شیرینم ندادی تا که خوان گستردهای دست و پایم بستهای تا دست و پا بشناختم
4 دست و پا را چون نبندی گاهواره ت خواند حق دست و پا را برگشایم پاگشا بشناختم
5 چون درخت از زیر خاکی دستها بالا کنم در هوای آن کسی کز وی هوا بشناختم
6 ای شکوفه تو به طفلی چون شدی پیر تمام گفت رستم از صبا تا من صبا بشناختم
7 شاخ بالا زان رود زیرا ز بالا آمدهست سوی اصل خویش یازم کاصل را بشناختم
8 زیر و بالا چند گویم لامکان اصل من است من نه از جایم کجا را از کجا بشناختم
9 نی خمش کن در عدم رو در عدم ناچیز شو چیزها را بین که از ناچیزها بشناختم