- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جهان عقل و دانش، «خان عادل » که حکمش را، جهانی بنده بادا
2 سریر معدلت، دایم مزین بآن یکتا در ارزنده بادا
3 بسان کشتزار از ابر، دایم جهانی از کفش شرمنده بادا
4 ز شرم عفو، چون از تیغ قهرش سر خصمش به پیش افگنده بادا
5 ز خاک هستی، از باد نهیبش نهال عمر دشمن کنده بادا
6 دلش ز آب حیات عدل و احسان چو نام وی، همیشه زنده بادا
7 بنا فرمود، این عالی عمارت در آن با خوشدلی پاینده بادا
8 بچابکدستی فراش اقبال درآن فرش نشاط افگنده بادا
9 بجاروب دعا، فراش اخلاص غبار غم از آن روبنده بادا
10 در آن پیوسته گلریزان عشرت ز گلهای سرور و خنده بادا
11 مدام آوازه قانون عدلش بجای مطرب و سازنده بادا
12 چو اقبال و سعادت، دولت آنجا بخدمت روز و شب چون بنده بادا
13 ز چرخ سقف آن، خورشید دولت بجای شمسه اش تابنده بادا
14 درش، چون روی صاحب گاه و بیگاه بروی دوستان پرخنده بادا
15 پی تاریخ آن، کلکم رقم کرد که، «این زیبا بنا، فرخنده بادا»!