1 عالم چمن جوش بهار دم فیض است هر جلوه پنهان نمک عالم فیض است
2 دارد نظر از برگ گل تربت او مجنون شادابیش از تربیت شبنم فیض است
3 در کعبه دل گفت و شنو راه ندارد کی گوش و زبان همسفر محرم فیض است
1 هوا گلشن به گلشن می کشد دیوانه ما را زخون توبه موج گل کند پیمانه ما را
2 شرابت دام می چیند تغافل جام می بخشد به ما گر واگذارد دل وفا بیگانه ما را
1 مست نازی نتوان گفت که ما را دریاب سوی خود بین و دل اهل وفا را دریاب
2 هر نسیمی که وزد نامه فارغبالی است خار صحرای جنون باش و هوا را دریاب
1 از شوق دیده عقل چو تدبیر می گداخت مجنون برای آینه زنجیر می گداخت
2 آه دل شکسته اگر دیر می گرفت پیکان ز تاب جستن این تیر می گداخت