- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جهان کورست و از آئینهٔ دل غافل افتاد است ولی چشمی که بینا شد نگاهش بر دل افتاد است
2 شب تاریک و راه پیچ پیچ و بی یقین راهی دلیل کاروان را مشکل اندر مشکل افتاد است
3 رقیب خام سودا مست و عاشق مست و قاصد مست که حرف دلبران دارای چندین محمل افتاد است
4 یقین مؤمنی دارد گمان کافری دارد چه تدبیر ای مسلمانان که کارم با دل افتاد است
5 گهی باشد که کار ناخدائی میکند طوفان که از طغیان موجی کشتیم بر ساحل افتاد است
6 نمیدانم که داد این چشم بینا موج دریا را گهر در سینهٔ دریا خزف بر ساحل افتاد است
7 نصیبی نیست از سوز درونم مرز و بومم را زدم اکسیر را بر خاک صحرا باطل افتاد است
8 اگر در دل جهانی تازه ئی داری برون آور که افرنگ از جراحتهای پنهان بسمل افتاد است