- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جهان جوان شد و عقد بهار میبندد بهار پای جهان در نگار میبندد
2 ز صنع نشو و نما آب و خاک الوان شد جماد و نامیه خود را به کار میبندد
3 نکاح باغ و بهارست و دایه بستان میان نرگس و دستار خار میبندد
4 چمن ز صوت بلند هزار پندارد که رنگ لاله و گل برقرار میبندد
5 ازین حدیقه چو گل، زود بایدش رفتن کسی که دل به نوای هزار میبندد
6 مسافران چمن نارسیده در کو چند شکوفه میرود و شاخ بار میبندد
7 ز بیثباتی گل بر درخت پنداری که غنچه بر سر آتش شرار میبندد
8 گهی که دامن صحرا ز لاله رنگین است بدان که خون دلش در کنار میبندد
9 چه عیش سور میسر شود ز دورانی که عقد نشئه می با خمار میبندد
10 وصال شمع چه مهلت دهد به پروانه که موم گردن آتش به تار میبندد
11 ز دور چرخ چو ماهیست نان به گردابم که طعمه بر رسن تابدار میبندد
12 متاع بخت «نظیری» نیافت در غربت امید بار به عزم دیار میبندد