1 کارجهان خواه عجز، خواه سری میکند آگهی اینجا کجاست بیخبری میکند
2 مقصد عزم نفس هیچ نمودار نیست یک تپش پا به گل نامهبری میکند
3 کیست کزین خاکدان گرد بلندی نکرد آبله هم زیر پا عزم سری میکند
4 بسکه تنکفرصت است عشرت این انجمن تا به چراغی رسیم شب سحری میکند
5 ضبط عنان سرشک ازکف ما بردهاند شوق پری جلوهای شیشهگری میکند
6 انجمن میکشان خامشی آهنگ نیست شیشهٔ ما سنگ را کبک دری میکند
7 سفله ز کسب کمال قدر مربی شکست قطره چو گوهر شود بد گهری میکند
8 در همه حال آدمی شخص ملک سیرت است لیک به جاه اندکی ناز خری میکند
9 حرص گوارا گرفت تلخی ادبار منع پیش طمع دور باش نیشکری میکند
10 جوهر فرهاد نیست ورنه در این کوهسار صورت هر سنگ و گل، مو کمری میکند
11 زنگ و صفای دل است غفلت و آگاهیام آینه در هر صفت پردهدری میکند
12 بیدل از افشای راز منفعلم کرد عشق پیش که نالد ادب گریهتری میکند