- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 باز وحشیجلوهایدر دیده جولانکرد و رفت از غبارم دستبر همسوده سامانکرد و رفت
2 پرتو حسنی چراغ خلوت اندیشه شد در دل هر ذره صد خورشید پنهانکرد و رفت
3 رنجها در عالم تسلیم راحت میشود شمع از خار قدم سامان مژگانکرد و رفت
4 بیتمیزی دامن نازی به صحرا میفشاند شوخی اندیشهٔ ما راگریبانکرد و رفت
5 بود در طبع سحرنیرنگ شبنم سازییی تنگی غفلت نفس را اشک غلتانکرد و رفت
6 نیستم آگه زنقش هستی موهوم خویش اینقدر دانمکه بر آیینه بهتانکرد و رفت
7 رنگگرداندن غبار دست بر هم سوده بود بیخودی آگاهم از وضع پریشانکرد و رفت
8 سعیبیرونتازیات زینبحرپر دشوار نیست میتونچونموجگوهرترکجولانکرد و رفت
9 خاک غارتپرور بنیاد این ویرانهایم هرکه آمد اندکی ما را پریشانکرد و رفت
10 جای دل بیدل درین محفل پسندی داشتم بسکه تنگآمد پریافشاند وافغانکرد و رفت